Live alive

The default is changed:

  • Judgin' isn't allowed
  • Comparin' isn't allowed
  • Analyzin' is allowed
  • NOTE : Ofcourse exceptional situations are NOT treated accordin' to default!

    Tuesday, January 25, 2005

    نه تنها دروغ نمی گه بلکه داوطلبانه راستش رو می گه در حالیکه می تونست سکوت کنه...فکر می کنی چند نفر با این روش زندگی در دنیا وجود دارند ؟... حالا اگه من خوشحال باشم که همچین دوستی دارم به نظرت غیر طبیعیه؟...به نظر خودم اگه خوشحال نباشم مشکل دارم

    Sunday, January 23, 2005

    جمله ای که دو معنی متفاوت داشت!

    I should get close enough to Maryam before anyone else

    هنوز هم احساس می کنم که هست ولی نباید باشه و در واقع هم نیست

    WOW !

    امروز کلی با مامان و بابا بحث کردم ... برام خیلی جالب بود که دقیقا به نکاتی اشاره می کردند که فکر من رو به خودش مشغول کرده بود !... چیزهایی که با شک بهشون رسیده بودم و چیزهایی که به صورت سوال در ذهنم باقی مونده بودن .. خیلی هاشون امروز یه جورایی حل شدند ... اصلا کف کرده بودم !... یا اونا خیلی خوب من رو درک می کنن یا من خیلی تابلو ام ! (شاید هم هر دوش !!) ... خیلی آروم تر شدم ... حالا با اعتماد به نفس بیشتری ادامه می دم ... و اما نتیجه گیری کلی از بحث امروز در یک جمله خلاصه می شه :

    Take it easy !

    نتیجه گیری آرامش بخشیه .. نه ؟

    Thursday, January 20, 2005

    Warnin' !

    متوجه شده ام که جدیدا حداکثر تلاشم رو برای بهتر انجام دادن کارها به کار نمی بندم ... می ترسم خسته شم ؟ ... نه بابا ...مسئله چیز دیگه ایه ... نه تنها اون بالایی که گفتم (چون طولانیه دوباره نمی نویسمش ولی شما دوباره بخونش متن پیوستگیش رو حفظ کنه ! ... این که طولانی تر شد که !!!) ...اصلا رشته سخن از دستم رفت !...کجا بودم ؟...آهان ..نه تنها اون (!) بلکه این : سعی می کنم حتما توی کارهام خطا و اشتباه داشته باشم !... چرا؟..شاید خسته شدم ..شاید از این همه رعایت و احتیاط خسته شدم ...دازم سعی می کنم طبیعی تر باشم (؟)... البته یک دلیل دیگه هم هستش : جنون آنی !...البته همچین آنی هم نیست ... بهتره بگم جنون دوره ای .. حالا هر چی
    نتیجه : فاصله ات رو حفظ کن .. در صورت هر نوع خسارت اعم از جانی و مالی (!)- و هر خسارت دیگه ای که ممکنه یک نفر متحمل بشه – شما مسئولی .. گفته باشم

    Saturday, January 15, 2005

    Got so borin' !

    خیلی وقته این تو چیزی ننوشتم ... خودم هم از ریخت تکراریش خسته شدم !... ولی فکر نکنید که چیزی برای نوشتن ندارم... این رو داشته باشید.. برمی گردم ..حتما
    این جمله آخریه من رو یاد اون عروسک مسخرهه می ندازه ..چی بود اسمش ؟ صمنو؟ ...نه سنجد ..آره همون

    Thursday, January 06, 2005

    Take a look to the sky just before you DIE , it's the last time you will !

    Wednesday, January 05, 2005

    از نگاه ها شون معلوم بود که متوجه رشد من شده اند ... بالاخره من رو به اندازه ی واقعی خودم دیدند ! ... احساس خیلی خوبی بود ... یه جورایی به خودم افتخار می کردم

    احساس می کنم دنیا پر از زشتی و سختیه... فکر می کنم اگه من هم جزئی از این دنیا باشم دیگه نباید زشتی هاش رو ببینم ولی چرا می بینم؟... نمی دونم ... فقط این رو می دونم که من هیچی نمی دونم